۲ مهر ۱۳۹۷ ۱۳:۴۸
کلون در را که زد، ناگهان همه ی جراتش جلوی چشمش آب شد و ماند همان برده ی سیاه آزاد شده که نمی تواند حرف «شین» را درست ادا کند. چطور فکر کرده بودمی تواند به همین راحتی به در خانه ی بزرگی از انصار برود و دخترش را بخواهد؟ پاهایش سست شد. می خواست برگردد که در با صدایی باز شد . . .